بجز صبح دیگه کل امروز تو آینه خودمو نگاه نکرده بودم. بعد الان که شبه رفتم دسشویی یهو آینه رو نگاه کردم، یه صدم ثانیه خودمو نشناختم گفتم جوووووون :)) آقا از حق نگذریم چشام خیلی خوشگله ذوب کننده قلب ها اصلا من بهت خیره شم نمیتونی مقاومت کنی که خلاصه اذیت میشن بس که چشام خوشگله :)) حالا تعریف از خود نیست، همه میگن درکل میخوان رفرنس بدن به چشام میدن :)) بقیه اجزا هم خوبن، کوچیک و جمع و جورن ولی چشام حسابشون جداست اصن عکسای قبلنمو هم میبینیم با الان مقایسه میکنم میبینم بهتر هم شدم حتی چقد ازخودم تعریف کردم :دی دیگه کسی نیست قربون زیبایی هام بره، خودم میرم

 

این خاطره که میخوام تعریف کنم مال چندماه پیشه رفته بودم ماموریت سر پروژه مون بعد تو هتلی که بودم هر صبح موقع صبونه یه مرد و یه پسر خارجی بور میدیدم اوایل اصلا نگاه نمیکرد دیگه اونقد اقامت مون طولانی شده بود و همه تو سالن صبونه باهم آشنا بودیم که یه روز موقع صبحانه پسره بهم سلام کرد منم پاسخ گفتم و رفتیم صبونه مونو خوردیم سر میزهای جدا آلمانی بود پسره فرداش دوباره دیدمش، دوباره سلام کردیم، بعد من صبونه ام تموم شد میخواستم برم ولی اون هنوز داشت میخورد، پاشد اومد پیشم گفت داری میری؟ گفتم با اجازت همکار بدبخت خارجیم نیم ساعته تو لابی منتظر من پرنسس می باشه :))) دیگه باهام تا لابی اومد و گفت کی برمیگردی هتل؟ گفتم شب ساعت 6-7 اینا گفت باشه پس تو لابی منتظرت میشم تا بیای بعد همکار خارجیم اینو دید نمیدونی چیکار کرد :))) آبرو واسم تو شرکت نذاشت رفت برا همه تعریف کرد که آره یه پسر آلمانی خوشتیپ بور خوشگل با 2متر قد از شاداب خوشش اومده. دیگه ولم نمیکردن، فکر میکردن دوست پسرم شده این پسر آلمانی. یکی از همکار خارجیام که از حسودی داشت منفجر میشد :)) دو دیقه دیر جواب پیامشو میدادم میگفت آره دیگه دوست پسر آلمانی پیدا کردی دیگه جواب منو نمیدی :)))

خلاصه اون شب رفتم لابی باهم حرف زدیم چقد آدم صاف و ساده و خوبی بود واقعا این سادگی و پاکی رو بخدا اینجا ندیدم، نه حرف و حرکت نامربوطی نه چیزی.قیافش هم عین بچه ها معصومیت داشت بعد رفتیم تو حیاط هتل یکم راه رفتیم درمورد کار و اینا صحبت کردیم مهندس بود و برای یه پروژه موقتی اومده بود ایران میگفت من هرشب با خانوادم ویدیو کال میکنم :| بعدم کلا عکس کل خانواده و فک فامیل و پدربزرگ مادربزرشم نشونم داد، میگفت اغلب دورهم جمع میشیم و اینا ینی من به عنوان یه ایرانی انقد خانواده دوست نیستم که اون آلمانی بود بعد بگین بنیان خانواده غرب فلان :دی. آسمون اون شب خیلی پرستاره و قشنگ بود یه عکس از آسمون گرفت من دو روز بعدش برگشتم تهران، اون هفته بعدش اومد تهران که بعد بره آلمان میخواست خدافظی کنه اشک تو چشاش جمع شد گفت کاش شرایط اینجوری نبود :||| بعد میگن آلمانیا بی احساسن، هنوز هیچی نشده بود ها، ولی دوست داشت باهام آشنا شه خلاصه اینجوری دیگه دیگه رفت آلمان و بعداز چندوقت دیدم بهم پیام داده اون عکسه که اون شب از آسمون گرفته بود رو برام فرستاده بود!!! و یه جمله که الان خاطرم نیست در باب "به یاد آن شب" نوشته بود برام میتونم بگم از با احساس ترین عکس هایی بود که کسی میتونست بفرسته همین که بعداز چندماه که رفته بود آلمان هنوز یاد من افتاده بود خیلی جالب بود 

 

آقا راستی تولدم نزدیکه، دلم کادو میخواد کادوی خوبا واقعا یعنی میشه از آسمون یهو همون چیزی که میخوام بیاد برام؟؟ دستش درد نکنه :دی. حالا نزدیک که میگم، یه ماه دیگه حدودن :دی

پس فردا روز تقریبا مهمیه برام ببینم چی میشه

 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها