حدود یک ماه پیش رفتم یه جایی مصاحبه کردم به منظور شغل دوم میخواستم پول بیشتر دربیارم خیر سرم.
رفتم مصاحبه هم خوب پیش رفت قرار شد که مشغول بشم البته پاره وقت چینی بودن. این شخص شخیص رئیس دوشنبه من رو به شام دعوت کرد هتل اسپیناس پالاس بود خودش دعوتم کرد تو رستوران طبقه 21 ام هتل منم رفتم بهرحال میخواستم درمورد کار صحبت بکنم. وقتی تو آسانسور بودیم گفت تو خیلی کوشولوهی! انگار تازه فهمیده باشه خودش دومتر قد و هیکل داشت برعکس چینی های معمول (این وسط یه گریزی بزنم به سفر چین، آقا گذشت اون زمان که چینیا کوچولو بودن ها، برو شانگهای ببین چقد ملت قدبلند شدن نمیدونم چیکارکردن باخودشون :| ) 
سه نفر بودیم من و این رئیسه و یه چینی دیگه داشتیم صحبت میکردیم که گفت من ازت خوشم میاد دوست دختر من میشی؟ و من که دچار شوک از جهات مختلف شده بودم اسپیچلس شدم گفتم ببین من به منظور کار اومدم عسیسم، دنبال دوست پسر نمیگردم که گفت تو نیازی نیست کار بکنی اصلا دیگههه. یه نگاهی به اون یکی چینیه انداختم اون بنده خدا خیلی باشخصیت بود اصلا به خزعبلات این ری اکشن نشون نمیداد، شایدم چون رئیسش بود میترسید ازش.گفت من میخوام زمان زیادی ایران بمونم و اگر روزی هم برم تو حاضری با من بیای چین؟. گفتم واه من بیام چیکار گفت زنم بشی . و من دوباره اسپیچلس شدم. گفت من 32 سالمه و ازت چندسال بزرگترم خوبه دیگه (همینجوری داشت شرایط رو واسه خودش بررسی میکرد :)) )
من که شدیدا uncomfortable شده بودم میخواستم سریعا محل رو ترک بنمایم گفت نه کجا حالا هنوز شام نخوردیم یهو دیدم 4 تا ایرانی دیگه هم بهمون اضافه شدن و میخواستن درمورد کار صحبت کنن با وزیر نفت و شرکتای پتروشیمی و اینا میخواست همکاری کنه این انسان. آقا ایرانیا اومدن و سلام علیک کردیم و من گیر کردم بدتر ازش پرسیدن معرفی بنما، اون یکی چینیه که کارمندش بود هیچی، بعد یکی از ایرانیا که یه مرد کت شلواری با موهای سفید بود گفت خانم رو هم معرفی کن برگشت گفت دوست دخترمه :||||||||||||||||||||| من یهو دچار شوک الکتریکی شدم پریدم گفتم نههههههههه منم برای کار اومدم. تمام مدت هم دستش زیر چونه اش بود منو نگاه میکرد، تلویحا هی بهش میگفتم جمع کن خودتو ، ملت بخاطر تو اومدن اینجا جلسه کاری گذاشتن تو داری به من نگاه میکنی؟
دیدم کلا شرایط pretty ugly شده میخواستم فقط در برم. باز نذاشت دیگه ناچارا موندم تاغذا بیاد باورکن فقط 2 تا قاشق خوردم گفتم من دیرمه باید برم. پیشنهاد داد منو برسونه گفتم نخواستیم بابا بشین سرجات دیگه به زور تا لابی هتل اومد پایین باهام گفت آره من 26 سالم که بود یکبار نامزد کردم ولی بهم خورد الان واقعا ازتو خوشم اومده و این چرت و پرت ها.
منم گفتم باشد باشد خدافظ
بعد از اون روز چندتا طومار پیام بهم داد جواب ندادم دیگه. گفت فکر کنم ازمن خوشت نیومده پس دیگه مزاحمت نمیشم

واااقعا چینیا اصلا اینجوری نیستنااا من که تاحالا ندیده بودم
آب و هوای ایران فکر کنم روش تاثیر گذاشته بود بنده خدا :))))

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها